
حقوق بشر در ایران ـ امروز یکشنبه ۱۹شهریور ماه ۱۴۰۲، حمزه(لفته)سواری، زندانی سیاسی محبوس در واحد ۳ زندان قزلحصار کرج با نگارش نامه ای به تشریح وضعیت و چگونگی انتقال آنها به آن خبر داد.
به گزارش حقوق بشر در ایران، امروز یکشنبه ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۲، حمزه(لفته) سواری، اهل استان خوزستان، زندانی سیاسی محبوس در واحد۳ زندان قزلحصار کرج، در نامه سرگشاده به تشریح جزئیات و نحوه انتقال و نگهداری آنها و زندانیان عقیدتی سنی مذهب، در آن زندان پرداخته و نسبت به وضعیبت وخیم هم بندیانش از زمانی که به زندان قزلحصار منتقل شدند هشدار داده است.
این زندانی سیاسی در بخشی از نامه خود ضمن اعتراض نسبت به چگونگی انتقال و در پی آن مکان نامناسب نگهداری آنها در واحد ۳ زندان قزلحصار کرج، که شامل چند اتاق سلول انفرادی که فقط دربهای آن باز است اشاره کرده و این انتقال را با هدف در نظر گرفتن تنبیه برای زندانیان سیاسی و عقیدتی از سوی مسئولان سازمان زندانها و سایر مسئولان قضایی و امنیتی دانسته این زندان را به سیاهچاله ای غیرقابل تصور و نه محلی برای نگهداری زندانیان بلکه قتل گاهی وحشتناک دانسته است.
متن کامل نامه حمزه(لفته) سواری، در ادامه می آید:
“روایت تبعید به زندان قزلحصار
تجربه طولانی حبس در زندانها و بازداشتگاههای مختلف و چشیدن سرد و باز هم سرد روزگار گاهی این توهم را در من بوجود می آورد که در این بندگاه چیزی یافت نمیشود که مرا غافلگیر کند ! و دیدن(بدتر) یک احتمال دور از انتظار است اما مثل همیشه سازمان زندانها و اقدامات تامینی، با عاملیت حشمت الله حیات الغیب، ثابت کرد که این تصور خیالی بیش نیست و وضعیت غم انگیزتر، وحشتناک تر، دردناک تر و شرایط غیر انسانی تر همیشه یک گزینه محتمل است.
هنگامیکه در بامداد روز یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، مصادف با هجدهمین سالگرد بازداشتم بهمراه تنی چند از هم قطاران سابق گوهردشتی و همبندیان وقت به دفتر رِئیس بند فراخوانده شدیم، خیلی زود حدس زدم که یک جابجایی در راه است، اما به کدام مقصد، معلوم نبود.
هنگام وارد شدن به دفتر رئیس اندرزگاه ۸ زندان اوین، رئیس کل زندان اوین ـ هدایت الله فرزادی را دیدیم که در انتظار ما بود و به محض رسیدن و نشستن، با شنیدن جمله وی خطاب به گارد زندان که پیش از رسیدن ما آماده و مهیا شده بودند، گفت:”دستبند به دستشان بزنید”، این حدس به واقعیت تبدیل شد و پس از اینکه به زور بواسطه دستبند و پابند ۲ به ۲بهم گره بخوردیم سوار اتوبوس زرد رنگ و درب و داغونی شدیم و به سمت درب خروجی زندان اوین حرکت کردیم.
در ابتدای مسیر متوجه شدیم که مقصد جدیدمان زندان قزلحصار است. همین که به ساختمان مرکزی زندان اوین نزدیک شدیم با ایستادن اتوبوس و شنیدن صدای اعتراض بعضی از زندانیان به دستبند و پابند و عدم رعایت قانون، متوجه شدیم که در این سفر تنها نیستیم. با ورود افراد جدید و تجدید دیدار با برخی چهره های آشنا و آشنایی با چهره های جدید غم جدایی بدون خداحافظی از دوستان دیگر برای لحظاتی تسکین یافت.
پس از طی مسیر ۱ساعت و ۳۰ دقیه ای و فروکش کردن صدای سرود و آواز دوستان خوش صدای جمع به زندان قزلحصار کرج مرکز استان البرز، رسیدیم.
بوی تعفن از سرِ درون این ساه چاله خبر داد. با ورود به داخل زندان با یک ساختمان ارغوانی رنگ بدقواره ای روبرو شدیم. در اطراف آن همه چیز حاکی از سردرگمی و بی نظمی بود. پس از انتظار یک ساعته زیر آفتاب به درون ساختمان مذکور هدایت شدیم. چهره های آشنا در میان مسئولین زندان که خستگی و کلافگی از سر و روی آنها می بارید، کم نبود. با رد شدن از درب آهنی ابتدای ساختمان با یک کریدور دراز و ترک های کف کریدور که همگی حاکی از آن بود که جای جدید خرابه ای بیش نیست روبرو شدیم.
اما واقعیت تکان دهنده و شوک آور کماکان انتظار ما را می کشید. با رسیدن به بند امن، دوستان اهل سنت به استقبال ما آمدند، خستگی، نا امیدی و درماندگی که در چهره های آنها بیداد می کرد. ما متحیر از تغییر چهره آنها در این مدت کوتاه جدایی وارد بند جدید شدیم. در بند مذکور یک بنای نعل اسبی شکل را در برابر خود یافتیم. در انحنای وسط آن محل نگهداری بچه های سنی مذهب قرار داشت و دو طرف آن سلولهای انفرادی با درب های بسته پشت سرهم ردیف شده اند.
افسر شب ما را به سمت راست این بنا هدایت کرد جایی که آب متعفن کف راهرو را پر کرده بود و بوی هولناک مرگ از درون سلولهای مملو از زندانی به مشام می رسید.
در ته راهرو ۳سلول انفرادی با دربهای باز انتظار ما را می کشید که ظاهرا انتظار یک ساعته ما زیر آفتاب جهت خالی کردن این سلولها از زندانیان بود. افسر شب به افسر نگهبانها دستور داد که زندانیان را چهار نفره، پنج نفره، به درون این سلولها بفرستید و درها را پشت سر آنها قفل کنید.
همگی ما مات و مبهوت، وضعیت اقامتگاه جدید خود را برانداز می کردیم. سلولهای انفرادی که به جز یک موکت کثیف که کف آن را می پوشاند و خالی از هرگونه امکانات زندگی بود. دستشویی و حمام هر دو در یکجا و ته این سلولها خودنمایی می کردند با دیوارهای لخت و سرد و بی روح که تنها با یک دوربین که به همه جا حتی دستشویی و حمام نیز مشرف بود مزین شده بود.
صدای اعتراض بچه ها فضای راهرو را پر کرده بود و در این میان خنده هیستریک من در حالی که داشتم وضع محل زندگی جدید را نگاه می کردم، نظر یکی از افسر نگهبانها را به خود جلب کرد، اما فضا چنان سنگین بود که جرات پرسیدن علت آن را نداشت.
در آن لحظه سوالی در ذهنم غوغا به پا کرده بود، سوالی که بعد از گذشت یک هفته کماکان به قوت خود باقی است و همچنان باعث خنده من می شود. افرادی که ما را به این مکان فرستادند با خود چه فکر می کردند؟
اما غم انگیزتر آن که دیگر زندانیان اظهار داشتند که این جا بهترین جای زندان است، معنای این سخن تعجب برانگیز با دیدن محل اقامت زندانیان سنی مذهب که نصف آنها سالهاست زیر حکم اعدام بسر می برند و نصف دیگر سالهاست که بلاتکلیف هستند برای ما آشکار شد.
پانزده زندانی در یک اتاق که کمی بزرگتر از سلول انفرادی بود در کنار هم زندگی می کنند. حمام، دستشویی، روشویی و آشپزخانه آنها همگی در یک اتاق کوچکتر قرار داشت و هواخوری مسقف آنها که مثل قفس های گوانتانامو و کمی بزرگتر از اتاق محل زندگی آنها بود.
هنگامی که با آنها وارد صحبت شدیم بسیاری از آنها فاش کردند که بدلیل شرایط طاقت فرسا فکر خودکشی برای اولین بار در این مکان به سرشان زده است و غم بارتر آن که زندانیانی در همان جا در سلولهای انفرادی دربسته به سر می بردند که گاهی عدد آنها به ۱۲ نفر می رسید و از رفتن به سالنهای عمومی امتناع می ورزیدند و سلولهای دربسته تاریک و نمور و بدون هواخوری را که یک امنیت نسبی را برای آنها فراهم می کرد به سالن های عمومی پر از جرم و جنایت ترجیح می دادند.
ساختمانی که برای زندانیان سابق گوهردشت در قزل اخدود در نظر گرفته شده است یعنی واحد ۳ در بهترین حالت ظرفیت نگهداری پانصد زندانی را داراست اما در حال حاضر حداقل دو هزار زندانی در آن نگهداری می شود. مساله ای که باعث تراکم فاجعه آمیز جمعیت و در نتیجه درگیری های خونین، تجاوز، ضعیف کشی و انواع بیماری های جسمی و روانی می شود.
نگهداری زندانیان سنی مذهب، زندانیان سیاسی، زندانیان در انتظار اجرای حکم اعدام، زندانیان تنبیهی و خطرناک و … در کنار هم جای سوال دارد. مساله ای که هر لحظه امکان و احتمال وقوع فاجعه ای دردناک و اتفاقی ناگوار را در روزهای پیش رو به شدت بالا می برد.
زندان قزلحصار یا قزل اخدود به هیچ عنوان محل مناسبی برای نگهداری از زندانیان با هر اتهامی نیست و حتی محل مناسبی برای کارکنان خود زندان نیز نمی باشد، امری که باعث کلافگی و سردرگمی هر چه بیشتر آنان شده است و نمونه ساده آن وضع رقت بار تبدیل برخی از سلولهای انفرادی مجاور به استراحتگاه خود پرسنل بند امن می باشد.
بوی متعفن فاضلاب که در سمت راست بنای محل نگهداری زندانیان سابق گوهردشت ـ واحد ۳ قزلحصار، می ریزد مزید بر علت طاقت فرسایی شرایط تحمل حبس در این زندان شده است و حتی بهداری زندان نیز از کمترین امکانات از جمله داروخانه مستقل بی بهره است و هزاران مصیبت دیگر که بر اثر یک تصمیم سرتا پا اشتباه اژه ای مبنی بر تعطیلی زندان گوهردشت و سوء مدیریت سازمان زندانها اکنون گریبانگیر تعداد زیادی از زندانیان می باشد که از حوصله این متن خارج می باشد.
خلاصه اینکه این سیاهچاله نه محلی برای نگهداری زندانیان بلکه قتلگاهی وحشتناک است. به سادگی باید گفت که جان تمام زندانیان این زندان به معنی دقیق کلمه در خطر دائم است و تنها راه حل آن بستن هر چه زودتر این زندان و انتقال زندانیان به محل مناسب جهت نگهداری است در غیر این صورت باید منتظر وقوع یک فاجعه انسانی در آینده نزدیک بود.
حمزه سواری/ زندانی سیاسی/ سیاه چال قزلحصار/ ۱۹ شهریور ۱۴۰۲
در تشریح وضعیت نویسنده این نامه لازم به اشاره است، حمزه(لفته)سواری، در تاریخ ۱۱ شهریور ماه ۱۳۸۴، توسط نیروهای امنیتی در استان خوزستان، بازداشت و پس از طی مراحل بازجویی ها ی فشرده و انواع محرومیتها در نهایت توسط شعبه دادگاه انقلاب اهواز از بابت اتهام (افساد فی الارض)، (محاربه)و (اقدام علیه امنیت ملی) به اعدام محکوم شد ولی این حکم در مراحل لعدی دادرسی توسط دیوان عالی کشور نقض و پرونده این زندانی سیاسی مجددا در دادگاه انقلاب، بررسی و با یک درجه تخفیف به حبس ابد کاهش پیدا کرد. این زندانی سیاسی در تاریخ ۱۱ مرداد ماه ۱۴۰۲، از زندان رجایی شهر کرج به زندان اوین منتقل شد اما در تاریخ ۱۲شهریور ماه ۱۴۰۲، به همراه ۱۴ زندانی سیاسی دیگر بدون اعلام قبلی به زندان قزلحصار کرج منتقل شدند.